در دو روز سفر هیچ کس زنگ نزد.حتی یک اس ام اس هم نداشتم.یک تلفن همراه کاملا ساکت که همراه بودن با نبودنش دیگر فرقی نداشت.بهانه خوبی است برای یک دنیا دلتنگی،برای یک دنیا افسردگی.هیچ کس مرا دوست ندارد.تلفن همه زنگ می زند و مدام ،بلند بلند، با دهان چسبیده به گوشی حرف می زنند، می خندند و راه می روند، انگار همه جهان را زیر هر قدم خود دارند اما گوشی من ساکت در جیب شلورام است و حتی یک تُک تُک کوچولوی پیام کوتاه به پایم نمی زند.یک آدم تنها که هیچ کس جویای حالش نیست،حتی برایش یک اس ام اس جک نمی فرستد که دلش خوش شود.
باید مکانیزم های کنترل بحران را فعال می کردم وگرنه یک افسردگی شدید در راه بود.
کلی فکر در مورد اینکه چرا اینقدر تنهایم!فکر کردم خب خودت به چند نفر زنگ زدی؟به چند نفر اس ام اس دادی؟چیز عجیب یا تلخی اتفاق نیافتاده است.من برای آدمهای اطرافم کم انرژی گذاشته ام و اغلب تنهایی برایم لذت بخش تر و دلپذیر تر بوده است.هیچ کس هم که عاشق شیفته من نشده است که از من به یک اشاره از او به سر دویدن باشد.می شود از همین فردا صبح به دوستانم مدام زنگ بزنم و حالشان را بپرسم وبا هم فک بزنیم.150 تا دوست دختر بجویم و بگویم دوستشان دارم وتنها عشق من هستند و مدام به آنها زنگ بزنم.با فامیلهای دور و نزدیک رفت و آمد کنم.بعد از همه اینها به نظر شما بالاخره در یک سفر چند روزه یک نفر با آدم تماس نمی گیرد؟اگر نگیرد که حتما مثل اینجایی که ما رفته بودیم کلا موبایل آنتن نمی دهد!!!