یادش به خیر،عکس خدا...
این روزها حس می کنم ضربان محیط جامعه ای که در آن زندگی می کنم را گم کرده ام.آدمهایی از شهرم را در تلوزیون می بینم که به پاره شدن عکس امام(داشتم فکر می کردم کاش پشت عکس را هم نشان می دادند، شاید تکه ای از یک روزنامه بوده و منظور پاره کننده اش تصویر پشت آن روزنامه،مثلا عکس آمریکای جنایتکار،بوده) اعتراض دارند.چرا حتی یکی از این آدمها را نمی شناسم.این همه آدم اطرافم هست ولی هیچ کدام آنها را در آن روز عصبانی ندیدم که بیاید و دستش را محکم روی میز بکوبد و بگوید عکس امام را پاره کرده اند، اعصابم خراب است(و مثلا یه نخ سیگار داری بدی بکشم!).حالا این به کنار!اصلا نمی توانم در ذهن آن آدمها نفوذ کنم و آنها را درک کنم.من هم برای امام احترام قائلم،بالاخره زحمتی کشید و مردمی را رهبری کرد،وقت گذاشت،حرص خورد،پیر شد،همانطور که گاندی شد،همانطور که ماندلا شد ولی تصور اینکه یک هندی یا آفریقایی بیاید و در فاصله صد متری(بین رستوران و ساختمان اداری ما) دو پارچه نوشته بزرگ در محکومیت پاره شدن عکس رهبرشان بزند برایم دور از ذهن است.البته آفریقایی ها که بدجور بیچاره اند و هندی ها هرچه پارچه دارند دور خود می پیچند،چیزی برای محکومیت نمی ماند.حالا باز اینها هم به کنار،از وقتی تلوزیون تصویر عکس پاره شده امام را نشان داد مدام در ذهنم عکس پاره امام شکل می گیرد و این پارگی در ذهنم بیشتر پر رنگ می شود.نباید این کار را تکرار کنند.همیشه امام در ذهنم یک پیرمرد ساکت و با نگاه عمیق و محترم بوده است.آزار می بینم که در ذهنم یک عکس پاره شده جایش را بگیرد.یاد یک دوست قدیمی افتادم که هر وقت عصبانی می شد با جدیت می گفت: "عکس خدا را پاره می کنی؟"اولا که خدا عکس نداره که پاره کنن دوما که اصلا این جمله ربطی به اون موضوع نداره پس هیچی!









امیرم.دو ساعت مانده به تحویل سال شصت به دنیا آمدم.بچه اهواز.حالا و از سال هشتاد و یک خانه و خانواده ام تهرانند و من تنها در شهرم،اهواز،زندگی می کنم.کارشناسی مهندسی نرم افزار دارم و دانشجوی کارشناسی ارشد نرم افزار هستم. شغلم تحلیل گر فن آوری اطلاعات است.