امروز فيلم ژان د آرك(messenger ) را تمام كردم.قصه اش پر از ايده هايي براي فكر كردن است.از قصه زندگي قديسان تاريخ قبلا سه تاي ديگر ديده بودم واين چهارمي بود.فرانچسكو،برنابت،يكي كه اسمش يادم نماند و حالا ژان د آرك.داشتم فكر مي كردم در اسلام يا لاقل در شيعه كه من با آن در ارتباطم مخفي ماندن گناهان و نگفتن آن براي ديگري ارزش محسوب مي شود.در مقابل ژان هميشه اصرار داشت اعتراف كند،هر روز اعتراف مي كرد.حتي حاضر شد الهاماتي را كه به او مي شد را انكار كند ولي كشيش ها حاضر شوند اعتراف او را بشنوند.و اينكه:

1.دوستی دارم که مدام در مورد اینکه حسود است حرف می زند،شوخی می کند.به نظر می آید زخمهای مخفی که در این مورد در روحش هستند باز می شوند و به نظر می آید در موقعیتهایی حسودی کردن برایش بی معنی یا مسخره شده است،گاه گاه به جای اینکه واقعا حسودی کند در موردش حرف می زند و با سبکی از کنارش عبور می کند.در مقابل دوستی دارم که با لایه ضخیمی از غرور روی نقصهایش را پوشانده است و خیلی سخت است در مورد این اشکالات با او حرف بزنی.

2.وبلاگهای زیادی می بینیم که پر است از جملات شاعرانه،خبرپراکنی ها یا حرفهای همینطوری.معدودی هستند که از اعماق وجودشان در وبلاگ می نویسند و نوشته هایی از دورنشان روی وبلاگ می نشیند.چندین مطلب خوانده ام در مورد وبلاگ درمانی واینکه می شود از وبلاگ برای تخلیه خود و تحلیل افکار خود و روبرو شدن با خود استفاده کرد.چند روز مطلبی خواندم در مورد اینکه وبلاگ نویسی برای بیماران قلبی هم مفید است.وبلاگ جای مناسبی است برای شروع جنگ بر علیه ترسهایی که داریم،گره هایی که داریم.اینکه بتوانیم هر چیزی که در ذهن داریم،حتی وحشتناک ترین آنها، را رو بیاوریم.

3.در انگلیس یک قانون هست که بعد از چند سال-فکر کنم 30 سال-تمام اسناد سری سازمان امنیتی کشورشان را منتشر می کنند.در استرالیا وقتی تغییر قوانین مهاجرت تصویب شد اجرای آن برای چند سال بعد در روز مشخصی تعیین شد و دقیقا در همان روز این کار انجام شد.در آمریکا کاندیداها مجبورند جز به جز منابع مالی مربوط به تبلیغات انتخاباتی خود را مشخص کنند.رئیس جمهمور محترم کشورمان تشخیص دادند که مبلغ موجودی ذخیره ارزی کشور هم جز اسرار مملکت است.

4.ادبیات این کشور پر از رمز و راز است.صنایع مختلف ادبی در شعر ما وجود دارند که به ابهام وگسترش معنایی شعر کمک می کنند.این به عنوان یک قابلیت زبانی برای ما تلقی میشود که می توانیم یک شعر بگوییم و آن را به چند شکل مختلف بخوانیم و لذت ببریم از اینکه همه این شکلها معنی خاص خود را دارند.داستان فارسی هم خیلی جاها همین شکل را دارد.به وضوح حس می کنی در یک فضای اثیری گرفتار شده ای که تناسبش با واقعیت پر تردید است.حرفهایی پشت این فضاها مخفی هستند.وجودشان را حس می کنیم،وجود دارند ولی چرا نخواستند آنها را به وضوح اعتراف کنند؟

5.فرهنگ عمومی ما به تعارف عادت کرده است.از نبود تعارفات رنج می کشیم و آن را حمل بر بی احترامی می کنیم.در فضای پر تعارف روابط شفافیت خود را از دست می دهند.دقیقا نمی دانیم حدود رابطه تا کجاست.آدمهایی را می شناسم که چنان تسلیم مناسبات اجتماعی مبتنی بر بایدها و نبایدها شده اند وسرشان شلوغ شده است که تمام زمان و انرژیشان را اشغال کرده است.

6.عجیب است که وقتی به تاریخ خود مراجعه می کنیم دوره ای را به یاد نمی آوریم که به خود بگوییم در آن دوره اشتباه کردیم،ملت ما اشتباه کردند.آيا تا به حال در روزنامه ای یا تلوزیون دیده یا شنیده ایم که "ملت ایران در دوره فلان نباید بهمان کار را می کردند و اينكه کار احمقانه ای کردند"؟در همه دوره های تاریخی چیزهایی سراغ داریم که به آنها افتخار کنیم.انگار این قوم هیچ اشتباهی نکرده است.اگر هیچ اشتباهی نکرده است چرا اینقدر از دنیا جدا افتاده ایم و عقب.در مورد هوش و فرهنگ و هنر این قوم هم حتما شنیده اید که "هنر نزد ایرانیان است و بس."چرا ما به اشتباهات خود اعتراف نمي كنيم و به آنها نمي پردازيم؟

7.در فرهنگ اسلامی مفهومی وجود دارد به نام تقیه.ژان د آرک یا گالیله حاضر شدند همه چیز خود را ببازند ولی از چیزی که به آن اعتقاد داشتند حتی در حرف نگذرند.اینکه به ما این مجوز داده شده است در حساس ترین لحظه ها به طور زبانی اعتقادات عمیق خود را کتمان کنیم چه نتیجه ای دارد؟اینکه آنها اینقدر پایداری کرده اند چه نتیجه ای داشته است؟اگر بپذریم عقلای آن قوم چنین کرده اند چه دلائل عقلانی برای این پایداری وجود دارد؟

8.همه با عشق مجنون آشناييم.مجنون يك مثنوي در درونش در مورد عشقش حرف زد اما بيشتر از چند جمله با خود ليلي در اين مورد نگفت.هر وقت ما حسي را در درونمان نگه داريم وبه آن اعتراف نكنيم در درونمان-به قول مولوي-فربه مي شود وتمام وجودمان را مي گيرد.در مقابل آيا اگر حسي داشتيم به موقع و با صميميت آن را با ديگران در ميان مي گذاشتيم همه چيز متعادل تر و راحت تر پذيرفته نمي شد؟آيا در چنين شرايطي نيست كه مخاطب ما هم آمادگي شنيدن كمترين حرفها را دارد و اگر ليلي از كسي بشنود چه چهره زيبايي داري يا من تو را دوست دارم فكر مي كند منظورش اين است كه به زودي به خواستگاري ات مي آيم!