1.دیروز در اراک کنکور ارشد دادم.راستش فکر می کنم "در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد" رفتم اراک امتحان دادم تا اولا مسیر آینده را به آن سمتی که دوست دارم هدایت کنم و دوما طرحی نو در اندازم.راستش در شرایط فعلی برایم خیلی سخت است از لحاظ علمی چند سطح بالاتر از چیزی که الان هستم در کنکور ظاهر شوم.پس به حیله های راه گشا می اندیشم.

2.در راه بازگشت با پسری مخترع و محقق در زمینه رباتیک و اتوماسیون همسفر بودم.از او پرسیدم روزی چند ساعت برای رشته اش وقت می گذارد؟از او پرسیدم آیا از لحاظ مالی تامین می شود؟از او پرسیدم آیا فکر می کند همیشه در این زمینه ها فعال خواهد بود یا به دنبال یک کار دولتی است؟به "حرفه ای بودن" در یک موضوع فکر کردم.به اینکه کاری را با بهترین کیفیت بلد باشی انجام دهی و مشغول انجام دادنش باشی.متولد شصت و پنج بود.پنج سال کوچکتر از من.برای دیدار نامزدش هزار و پانصد کیلومتر رفته بود و حالا هزار و پانصد کیلومتر را برمی گشت.به این فکر کردم آیا عشق چیزی است که با کهولت رنگ و معنی می بازد یا فقط شکل عوض می کند؟