دیروز با یکی از همکاران از کار برمی گشتیم خانه.در راه حرف از کتابها که خوانده ایم و فیلم هایی که دیده ایم شد.در مورد نویسنده ها نظر دادیم و فیلمها را با هم مقایسه کردیم.از یک جایی به بعد یواش یواش شانس تصادف کردنمان شدیدا افزایش پیدا کرد.راننده حرکتهای پیش بینی نشده می کرد.می رفت توی دل ماشینها،بی هوا از عرض خیابان رد می شد.کار به آنجا کشید که من و دوستم که پشت نشسته بود شروع کردیم به راهنمایی کردن او و در بین آن حرفهای خودمان را در مورد فیلمها و کتابها و آدمها ادامه دادیم.از یک جایی به بعد اوضاع از آن هم افتضاح تر شده بود.سمت راست را به چپ می خواست بپیچد،خیابان هفده کیانپارس را نمی دانست کجاست،کیانپارس شرقی را نمی دانست کدام طرف است.تمام تمرکزمان را گذاشتیم روی سالم به خانه رسیدن.بالاخره چیزی گفت.گفت که داشتم اسم کتابهایی که می گفتید را حفظ می کردم و حواسم نیست.منتظر شدم تا دوستم به مقصد برسد تا جو گیر حضور در برابر یک دختر نباشد.وقتی تنها شدیم از او پرسیدم به کتاب علاقه دارد؟گفت چطور کتابخوان شده،گفت کتابفروشی داشته و شریکش سر او کلاه گذاشته،گفت سه هزار کتاب در کتابخانه اش هست و فرصت ندارد بخواند،گفت هر کتابی خواستی بگو برایت بیاورم.از سلیقه اش در کتابخوانی گفت.کمی معلوماتش را به رخ کشید.سعی کردم سکوت کنم و حرفهای او را بشنوم.فقط سعی کردم آرام ش کنم.گفتم که هر کسی یک سرگرمی دارد.خواندن و فیلم دیدن هم می تواند یک تفریح باشد، مثلا به جای تلوزیون، البته اگر نخواهی کار حرفه ای سینما و ادبیات بکنی.

دیروز دوستی می گفت تو در ادبیاتت پر از تردید و سردرگمی و بدون نتیجه می نویسی بنابراین این بار نتیجه گیری مستقیم می کنیم:

1.اگر دوست داری مثل یک مترسک ابله جلوی تلوزیون وقت خود را بگذرانی هیچ اشکالی ندارد،این هم برای خودش یک تفریح است!وقتی هم وسط سریال مورد علاقه ات تبلیغ شروع می شود دو دستی بکوب توی سرت!

2.اگر روزی توهم این را داشتی که با کتاب خواندن وفیلم دیدن یک متفکر یا آدم بزرگ خواهی شد لطفا بعدا راننده آژانس نشو،جان مردم در خطر می افتد!

3.اگر روزی با کتاب و تفکر سَر و سِری داشتی ولی امروز چنان زاییده ای در زندگی که فقط فرصت داری با زن(شوهر) خود سر و کله بزنی و در میانه اش خودت را با تلویزیون سرگرم کنی هیچ نگران نشو راننده آژانس ما هم همین بلا سرش آمده!هر دوی شما محکوم به مرگید!

شوخی کردم.هر جور دوست دارید برید حال زندگی رو ببرید که داره می گذره و شوخی هم نداره!

پی نوشت:دلم نوشتن طنز می خواهد.