خب طبق معمول خودم هم می پرسم چرا این داستان را نوشتم.پاسخها زیاد است که برایند همه آنها این می شود که نمی دانم!!از آن کارهایی است که خودم خوشم می آید.از نوشتن آن رنج نبردم.ولی درست کردن زبان آن وشکل ادبی و دستوری آن رنج آور بود.دوست دارم این کار از این لحاظ یک ارتقاء باشد.بسیار بسیار بسیار خوشحالم می کنید که هر گونه اشکالی را که در آن می بینید بگویید.در نوشتن لا ابالی هستم واین برایم در اصلاح کار دردسر درست می کند.خوشحال می شوم بخوانید وبسیار ممنون اگر اشکالات را گوشزد کنید.

دانلود متن كامل داستان(پل سفید تا پارک وی)

..... در حالي كه تلوزيون را با كنترلي كه از دست من كشيد بود خاموش مي كرد گفت"گفتم بريم قدم بزنيم،موافقي؟" احمقانه بود كه بگويم "نه موافق نيستم امشب مي خوام در اتاقم تنها باشم وتا صبح موسيقي گوش بدهم و بنويسم و دم دماي صبح با هم تخت رو به هم بريزيم".گفتم:"موافقم فروغم" ولي فكر كنم تا تهش را خواند.گفت:"اگه حوصله نداري نريم ولي به هر حال بعدش بايد بريم خونه مامانم ، براي پري خواستگار مياد و بايد ما باشيم،لباست رو هم اتو كردم گذاشتم لبه تخت،ديديش؟" صبح كه فروغ را بوسيدم فكر مي كردم به خاطر لباس اتو كشيدهء لبه تخت بوده است. ولي بعد فهميدم نه! ربطي ندارد.وقتي آدم دلش مي خواهد يك نفر را ببوسد يك شلوار اتو كشيده نمي تواند دليل خوبي باشد.بايد مي بوسيدم.اينطوري شد كه همان مسير هميشگي را قدم زديم......

......
مرجان می گوید:
-اره،اونو ديدم يادم افتاد.رنگ موهاش بهش میاد.مصطفی به نظرت چند تا بچه دارند؟
-من که فکر می کنم زنه عقده بچه داره.نگاه کن چطوری با شوهرش ور میره.تو می گی چند تا؟
-نمی دونم.زنه به نظرم مادر مهربونی میاد،حیفه که بچه ای نداشته باشه.
-ولی مرده از اون مردهای دست وپا چلفتیه.اگه بچه ای هم داشتند احتمالا تا الان به کشتن داده بودش......

........
در طول مسیر حرف نمی زنم.فروغ یکی دو جمله ای می گوید که در ذهنم نمی نشینند.به پارک وی می رسیم.فروغ می گوید"حوصله اتوبوس ندارم.همین جا سوار تاکسی بشیم؟"خانه مادرش حوالی ونک است وایستگاه اتوبوس بالاتر است.می گویم:"همین جا سوار تاکسی شو."می گوید:"خب پس بیا یه کم جلو تر بریم، کسی برای آدمی که روی پیاده رو ایستاده روی ترمز نمی زنه."می گویم:"فروغ خودت برو.من می رم خونه.دوست دارم امشب تنها باشم."......