اتوبوس دو نفره
-بله بفرمایید!
-
-الو؟بفرمایید!الو؟
-
***********
-سلام
-به به!سلام لیلی خانم!
-سلام،این کی بود گوشی رو برداشت؟
-بابا بود،امروز اومده اینجا مهمانه.خوبی؟
-خوبم.ترسیدم.چقدر صداش عصبانی بود.
-واقعا؟یه لحظه رفتم بیرون از اتاق،گوشی رو برداشت.
-اشکال نداره،تو خوبی؟
-منم خوبم شکر.از احوال پرسی تو!
-من که چند بار بهت زنگ زدم،گوشی رو برنداشتی.
-رفتم دنبال کتابم بگردم.بابا هر وقت اینجا میاد همه چیز به هم میریزه.
-چه کتابی؟باز داری مزخرفات می خونی؟
-اره.
-چرا ظهر بهم زنگ نزدی؟پیغام دادم قبل از سه زنگ بزن.
-یادم رفت.داشتم نهار درست می کردم.بعدش هم بابا رسید.
-فکر کردم از دستم ناراحت شدی.
-برای چی؟
-برای اس ام اس دیشب.
-کدوم؟
-بابا همون دیگه.که گفتم حوصله حرف زدن ندارم.شدیدا خوابم می یومد.از مهمونی برگشته بودیم.
-نه ناراحت نشدم.بهت گفتم که چی شد!فقط یادم رفت زنگ بزنم.
-اره.خب بابات کی اومد؟
-همین ظهر رسید.یک هفته می مونه.
-با قطار اومد؟
-نه.بلیط گیرش نیومد.مجبور شد با اتوبوس بیاد.خیلی خسته شده بود.
-اره سخته.با اتوبوس فقط میشه مسیرهای کوتاه رو آومد.
-اره دیگه!فوقش تا صد یا دویست کیلومتری.بیشتر دیگه خسته کننده میشه.
-آره.برای مسیرهای نزدیک بیشتر هم خوش می گذره.نسبت به تاکسی یا قطار.دانشگاه که بودم بچه ها با دوست پسرهاشون با اتوبوس می رفتند سفرهای یک روزه.
-راستی قرار بود یه بار ما هم همین کار رو کنیم.یه روز وسط هفته من مرخصی بگیرم با هم بریم یکی از شهرهای اطراف.
-خوبه.مثل مرجان ودوستش هم ممکنه بشه.
-مگه چی شدند؟
-هیچی.اتوبوس تصادف کرد.مرجان کشته شد.دوستش هم زخمی شد.مادر و پدر مرجان از دوست پسرش شکایت کردند.می گفتند مقصر پسره بوده.
-واقعا؟چه مصیبت!
-آخرش چی شد؟
-نمی دونم دیگه خبری نشنیدیم.حالا بازم بریم؟
-ما میریم.اگه تو افتادی مردی من یه فکری می کنم.
-چه فکری می کنی؟من مردم دیگه.
-خب یه مراسم خوب برات می گیرم.
-دستت درد نکنه.خسته نشی یه دفعه.
-خب پس چه کار کنم؟
-وقتی می بینی من مردم تو هم باید بمیری.
-چطوری دوست داری بمیرم؟خودم رو دار بزنم خوبه؟
-مسخره نشو!یعنی واقعا من بمیرم وتو بلند شی بری دنبال زندگیت.خیلی بی معرفتی بهزاد!
-خب بابا توی اون اتوبوس رویایی هر اتفاقی بیوفته برای هر دومون می افته.کنار هم نشستیم دیگه.
-چرا رویایی؟
-چون قراره تو توش بمیری!
-خودت بمیری.
-شاید هم من مردم.حالا کی بریم؟
-من نمیام.خودت تنهایی برو.اینطوری یا تنهایی میمیری یا تنهایی زنده برمی گردی.هیچ کی هم تنها نمی مونه.
امیرم.دو ساعت مانده به تحویل سال شصت به دنیا آمدم.بچه اهواز.حالا و از سال هشتاد و یک خانه و خانواده ام تهرانند و من تنها در شهرم،اهواز،زندگی می کنم.کارشناسی مهندسی نرم افزار دارم و دانشجوی کارشناسی ارشد نرم افزار هستم. شغلم تحلیل گر فن آوری اطلاعات است.