از تو مي پرسم
از تو مي پرسم.بله از تو مي پرسم.
از تو كه امروز خسته شدي از اين همه بازي كردن و ادا در آوردن مي پرسم.
از تو كه امروز گريزاني از بازي هاي تكراري زندگي مي پرسم.
چرا اين همه مدت اداي انسانهاي فداكار را در آوردي؟
چرا اين همه مدت اداي انسانهاي مسئول را در آوردي؟
چرا اين همه مدت خواستي پدر دلسوز اطرافت باشي؟
چرا اين همه مدت اين همه تلاش كردي ورنج كشيدي تا مرد نمونه خانه ات باشي؟
چرا اين همه مدت به چيزهايي چسبيدي كه جرات نداشتي حتي يك لحظه به درستي شان شك كني؟
چرا اين همه مدت به جلو رفتي بدون اينكه دليلش برايت حتي قابل بحث باشد؟
چرا اين همه مدت سوالهايت را در ذهنت كشتي تا جوابهايش راهي كه رفته اي را مخدوش نكند؟
چرا اين همه در ترسهايت ماندي و جديت همراه با حماقت به خرج دادي وجنگيدي تا پيله ترسهاي بزرگت آسيب نبيند؟
چرا با نگاهت و نوراني كردن پيله اطرافت جلوي كساني را كه مي توانستند به تو هشدار دهند گرفتي؟
چرا وقتي كه هنوز كودك بودي ونياز به كودكي كردن داشتي اداي آدم بزرگها را در آوردي؟
چرا با پيله مهرباني جلوي نزديكي اطرافيانت به خودت را گرفتي وهمه عروسكهاي دنياي تو شدند و امروز از همه عروسكهاي اطرافت مي ترسي؟
چرا امروز هم با چسبيدن به كسي كه فكر مي كردي مي توانست ناجي تو باشد فريادي كه در درونت مي گويد تو تنهايي! را خفه مي كني؟
چرا از همه اينها فاصله نمي گيري وخود واقعيت را نمي جويي وبار ديگر نزديك نمي شوي؟
چرا اجازه نمي دهي ابعاد وجودت هر چه باشند نفس بكشند تا اطرافيانت دلايلي عميق براي دوست داشتنت پيدا كنند؟
تو خود تو هستي!نه چيزي كه از خودت تصور مي كردي و دوست داشتي باشي و اين همه مدت ادايش را در آوردي!
امیرم.دو ساعت مانده به تحویل سال شصت به دنیا آمدم.بچه اهواز.حالا و از سال هشتاد و یک خانه و خانواده ام تهرانند و من تنها در شهرم،اهواز،زندگی می کنم.کارشناسی مهندسی نرم افزار دارم و دانشجوی کارشناسی ارشد نرم افزار هستم. شغلم تحلیل گر فن آوری اطلاعات است.